loading...
destinypassenger
destinypassenger بازدید : 65 سه شنبه 12 اسفند 1393 نظرات (0)

چراغ قوه پليس
چراغ ليزر

گــــــــذری عاشـــــــقانــــــــــه - شعر نو - مثل موج گسسته از ساحل سفر از اين كرانه بايد كرد*گاه از کوچه های تنهایی گذری عاشقانه باید کرد

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند

ذره بین


و پای کاغذهای سیاه را امضا می کنی
«
چه می گذرد به مرد؟
اگر نام رنگ ها را ن
داند
برای روایت خورشید هایی که در خواب دیده است
»
بندی از شعر خودش را به یاد می آورد
بندی از انگشت ساییده ی خودش را
که در جیب بازجوها جا گذاشته است

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 208
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 31
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 2,170
  • بازدید کلی : 46,599